۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

عجب اتفاقی بود
فک می کردم همیشه این اتفاقا تو فیلما میوفته...
کارمو داده بودم پرینت بگیرن برام
نزدیک مغازه که شدیم مامان جلوتر از جای همیشگی نگه داشت
یه احساسی کردم اگه باور بشه
درو باز کردم و پامو که از ماشین گذاشتم بیرون یه اقایی رو دیدم...
حدود 2.3 ثانیه نگاهامون گره خورد ...ثانیه اول موندم ثانیه دوم نگاهش کردم و شناختمش و ثانیه سوم فکرم کار کرد
ثانیه چهارم نگاهمو ازش کندم...
آقای خواستگار بود...
تنم سرد شده بود و می لرزید..
اصلا فکرشو نمیکردم اینطوری بشه.
...
عجیب بود برام.

هیچ نظری موجود نیست: